کد خبر: ۱۳۴۴۰
۲۵ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
خیراندیشی اهالی محله وحید چند نسل را قرآن‌خوان کرد

خیراندیشی اهالی محله وحید چند نسل را قرآن‌خوان کرد

در حدود یک‌دهه‌ا‌ی که جلسه قرآن در خانه حاج محمداسماعیل قندری برقرار بود، چندین نسل از اهالی محله وحید روخوانی و روان‌خوانی قرآن را از ایشان یاد گرفتند.

یک‌ساعتی تا غروب آفتاب مانده بود که پسربچه‌ها یکی‌یکی سر‌و‌کله‌شان پیدا شد؛ از چهار ساله تا سیزده‌چهارده‌ساله. چند کوچه بالاتر یا پایین‌تر، خانه همه‌شان می‌افتاد در خیابان دریای اول، نزدیک گرمابه حسینی که با رسیدنِ دهه ۶۰ به اواخر خود، کم‌کم داشت متروکه می‌شد. هر‌کدام از بچه‌ها، یک قرآن پیچیده بود توی جاقرآنِی مخمل یا ترمه، زده بود زیر بغل و به‌موقع خودش را رسانده بود به جلسه قرآن.

هفته پیش از آن، دوره قرآن، خانه صادق بود و حالا نوبت خانه حسن بود. استاد با آن اخم همیشگی‌اش، اَبجد و هَوّز را درس داده و رسیده بود به حُطّی. نه او و نه هیچ‌کدام از سی پسربچه‌ای که شیطنت‌هایشان را گذاشته‌بودند توی کوچه و در سکوت، پای درس قرآن نشسته بودند، نمی‌دانستند که این دورهمی بی‌ریا تا سال‌های سال، زنده می‌ماند، بزرگ می‌شود و هیئت متوسلین به حضرت علی‌اصغر (ع) را می‌سازد؛ با جلساتی در یک چاردیواری ساده، مزین به نام حضرت رباب (س) که به مأمن اهالی محله وحید تبدیل شده است.

 

خاطرات فراموش‌شده

آن گوشه نشسته است، روی تخت‌خواب اتاقی که پنجره‌هایش، رو به حیاط متروکه باز می‌شود. درِ دو لت چوبی با شیشه‌های رنگی را که رد کنی، حاجی قُندُری را می‌بینی، با سر و صورتی ماشین‌شده، تکیه‌زده به عصای چوبی‌اش. در سکوت حاکم بر خانه‌ای که جز او و گل رونده پشت شیشه، موجود زنده دیگری در آن نیست، در افکارش غرق شده است.

نجار قدیمی محله وحید و پایه‌گذار کلاس‌های آموزش قرآن به کودکان و نوجوانان محله، دقایق متمادی است که دارد تلاش می‌کند برای به‌یاد‌آوردن گذشته‌ها. اما انگار هیچ‌چیز نمی‌تواند خاطراتش را از زیر انبوه گرد‌وغبار زمان بیرون بیاورد؛ حتی دستخط خودش روی صفحه اول قرآن چاپ لاهور که نشان می‌دهد آن را به تاریخ ۲۲‌دی‌ماه‌۱۳۴۷ خریده است.

او همین‌قدر می‌داند که محمداسماعیل نام دارد، متولد سال‌۱۳۱۹ در تربت حیدریه. از اینکه چه کسی او را در کودکی قرآن‌خوان کرد، تصویری در ذهن ندارد. نام استادش هر‌چه باشد و در هر‌جای این سرزمین آرمیده باشد، با آموختن قرآن به محمداسماعیل، باقیات‌الصالحات را برای خود خریده است؛ زیرا شاگردش، مِهر کلام وحی و قرائت آن را در قلب و جان کودکان و نوجوانان دیروز و پدران امروزِ محله وحید کاشته است.

 

متوسلین به حضرت علی‌اصغر(ع) با تشکیل هیئت کامل شد

 

ثمره اخلاص

محمداسماعیل هنوز همان جدی‌بودن قدیم را حفظ کرده است، اخلاقی که باعث می‌شد پسربچه‌ها حساب کار، دستشان باشد

پیرمرد هر‌چه در حافظه از‌دست‌رفته‌اش جست‌و‌جو می‌کند، بیشتر به این نتیجه می‌رسد که از قدیم، قرآن درس می‌داده است؛ بی‌مزد و منت. چه آن وقت‌ها که مجرد بود و ساکن زادگاهش و چه سال‌ها بعد که به مشهد و خیابان دریا مهاجرت کرد. او هنوز همان جدی‌بودن قدیم را حفظ کرده است، اخلاقی که باعث می‌شد پسربچه‌ها حساب کار، دستشان باشد و هوس شلوغ‌کاری در جلسه قرآن به سرشان نزند.

پیرمرد لابه‌لای خاطراتی تکه‌پاره از همسر مرحومش، سفر‌های زیارتی‌اش، خدمت در جبهه و فرماندهی پایگاه بسیج در مسجد شمس‌الشموس، تصویری مات و مبهم از گذشته‌های محله وحید را هم به یاد می‌آورد که در آن، خانه‌ها انگشت‌شمار بودند. تا چشم کار می‌کرد، برّ و بیابان بود و گندمزار. چندمتر زمین را که برای خانه و مغازه نجاری‌اش از آستان قدس خرید و ساخت، کم‌کم جمعیت هم بیشتر شد. خانواده‌ها پر‌بچه بودند و او هر پسربچه را یک قرآن‌آموز می‌دید.

همه‌چیز مهیا بود برای راه‌اندازی جلسه قرآن؛ همه‌چیز جز طعنه‌هایی که هنوز تلخی آن را در یاد دارد؛ «بعضی آدم‌های بیهوده که اعتقاد به هیچ‌چیز نداشتند، من را مسخره می‌کردند و می‌گفتند این بچه‌های خُردو، چی هستند که دور خودت جمع کرده‌ای! آخر چه می‌فهمند اینها که قرآن یاد‌گرفتنشان باشد! باید حالا بودند و می‌دیدند که آن طفل‌ها، هر‌کدامشان مرد‌هایی شده‌اند قرآن‌خوان و هیئت‌داری می‌کنند. نمونه‌اش همین آقا‌صادق که میلان بغل، خوار‌بارفروشی دارد.»

 

متوسلین به حضرت علی‌اصغر(ع) با تشکیل هیئت کامل شد

 

شروعی ساده در خانه مربی قرآن

فقط چند‌ساعت مغازه‌اش را بسته بود تا بار جدید بیاورد. حالا مشتری‌ها صف کشیده‌اند برای خرید. یکی نبات و آب‌نبات می‌خواهد، دیگری، لوبیا‌چیتی. برای یک مشتری، بطری روغن مایع را می‌گذارد توی پلاستیک و به دست دیگری، ماکارونی و دستمال کاغذی می‌دهد. چند‌دقیقه باید منتظر ماند تا کار سه‌چهار‌مشتری دیگر را هم راه بیندازد و فارغ شود برای چند‌دقیقه جست‌و‌جو در خاطراتی که رنگ و بوی قرآن دارد.

صادق حسنی هم‌سن انقلاب است و کودکی، نوجوانی و جوانی‌اش را در کوچه‌پس‌کوچه‌های خیابان وحید گذرانده است. از روز‌های خوش کودکی می‌گوید و جلسات قرآنی که برای با‌هم‌بودن‌ها و با‌هم‌ماندن‌های بچه‌های محله، مقدمه بود؛ «من و بقیه پسربچه‌هایی که پایمان به جلسه قرآن حاج‌آقا قندری باز شد، با هم دوست بودیم. روزی سی‌چهل‌بچه، در کوچه بازی می‌کردیم، انواع بازی‌های محلی و حسابی صفا می‌کردیم.»

بعضی آدم‌ها که اعتقاد به هیچ‌چیز نداشتند، مسخره می‌کردند و می‌گفتند این بچه‌های خُردو، چی هستند که دور خودت جمع کرده‌ای!

او ادامه می‌دهد: دو‌سه‌نفر که رفتند خانه آقای قندری جلسه قرآن، بین بقیه بچه‌ها هم خبر پیچید. هر هفته، چند‌نفر اضافه می‌شدند. پدر و مادرهایمان دوست داشتند ما قرآن یاد بگیریم، اما این‌طور نبود که بچه‌ای را از روی اجبار یا مثلا با پیچاندن گوشش بنشانند سر کلاس.

 

از روخوانی قرآن تا توسل به علی‌اصغر (ع)

کاسب خوش‌نام محله وحید از احترام ویژه‌اش به حاجی قندری، نجار قدیمی و از‌کار‌افتاده محله می‌گوید و از اخلاص و پشتکاری که این مربی پیشکسوت، برای زنده‌ماندن جلسه آموزش قرآن در محله به خرج داد؛ «در حدود یک‌دهه‌ا‌ی که جلسه قرآن برقرار بود، چندین نسل، روخوانی و روان‌خوانی قرآن را از ایشان یاد گرفتند. جدی بود، هنوز هم هست، اما برای اینکه قرآن یاد بگیریم، هیچ‌وقت خشونت به خرج نداد. خوب درس‌دادن او از یک طرف و زبر و زرنگ‌بودن پسربچه‌ها از سوی دیگر باعث می‌شد که درس‌ها را خوب یاد بگیریم و از همه اینها مهم‌تر با قرآن، مأنوس باشیم. جوری که من الان هم صبح‌به‌صبح، باید پنج‌شش‌صفحه قرآن را بخوانم و بعد، کرکره مغازه را بکشم بالا.»

کودکیِ صادق و دیگر هم‌سن‌وسالانش به نوجوانی رسیده بود؛ همان‎‌ها که پیش از این، پای درس قرآن کربلایی محمداسماعیل نشسته بودند و می‌توانستند کلام خدا را به روانی بخوانند. مِهر قرآن و اهل‌بیت (ع) به جانشان نشسته بود و دوست داشتند ارادتشان به سید‌الشهدا (ع) را نشان بدهند. تشکیل یک هیئت سینه‌زنی، حکم برداشتن قدم اول را داشت و شیرینی‌اش، آن‌قدر بود که راه‌اندازی جلسه‌ای ثابت را به دغدغه و آرزوی مشترکشان تبدیل کرد.

وقتی در جمع دوستانه‌شان همفکری کردند، دیدند از میان تمام قهرمان‌های کربلا، دلشان به سمت دردانه شش‌ماهه امام‌حسین (ع) کشیده شده است؛ بنابراین نام هیئت را، متوسلین به حضرت علی‌اصغر (ع) گذاشتند؛ «سال‌۷۱، هیئت را تأسیس کردیم. جا و مکان نداشتیم. یکی از همسایه‌ها، کمکمان کرد و خانه‌اش را دراختیارمان قرار داد؛ نه یک سال و دو سال؛ پانزده‌سال!»

 

متوسلین به حضرت علی‌اصغر(ع) با تشکیل هیئت کامل شد

 

زیرزمینی که حسینیه شد

از درِ حیاط تا ورودی اتاق‌های این خانه قدیمی، راهی نیست. از کنار درخت به و انجیرکه عبور کنی، راه‌پله‌ها و ایوان، پیش چشمت سبز می‌شود؛ با شمعدانی‌هایی که گل‌های صورتی و قرمز، خبر از خوب بودن حالشان می‌دهد. محمدابراهیم انصاریان و همسرش، عذرا موشانی، از ما که مهمانانی ناخوانده‌ایم، به‌گرمی استقبال می‌کنند. جمله‌ها را حاج‌آقا می‌گوید، با لهجه شیرینی که یادگار زادگاهش در یکی از روستا‌های نیشابور است و حاج‌خانم، با حافظه‌ای دقیق، حرف‌های شوهر را کامل می‌کند.

ماجرای حمایت این زوج خیراندیش و سالخورده از هیئت متوسلین به حضرت علی‌اصغر (ع) را کربلایی ابراهیم این‌طور بازگو می‌کند: پسرم حسن، که چند سال پیش عمرش را داد به شما، آن زمان نوجوان بود و هم‌سن‌و‌سال بچه‌های هیئت. همه‌اش می‌گفت: بابا ما جا نداریم برای هیئتمان. وسایل خریده بودند برای عزاداری‌هایشان، زنجیر و این‌طور چیزها. هر تکه‌اش خانه یکی از همسایه‌ها بود. من هم گفتم باشد، وسایلتان را بگذارید توی زیر‌زمین خانه. پنجاه‌شصت‌متر فضا دارد. هر وقت مراسم داشتید، بیایید همین‌جا برگزار کنید.

برای بچه‌های هیئت، خبری خوش‌تر از موافقت آقای انصاریان با استقرار هیئت نوجوانان محله وحید در منزلش، وجود نداشت. حالا راه برای کمک‌های اهالی و خرید نیازمندی‌های هیئت هموارتر از قبل شده بود. از دیگ و پایه تا سیستم صوت و سیاهه. اولین پرچم سیاه هیئت با نقش «یا حسین شهید» را هم که حاج‌خانم موشانی از کربلا سوغاتی آورد، عیش نوجوانان متوسل به حضرت علی‌اصغر (ع) را کامل کرد.

در شب و روز‌های حزن یا شادی اهل‌بیت (ع)، گوشه حیاط منزل کربلایی ابراهیم می‌شد آشپزخانه و دیگ‌های نذری برای پذیرایی از مهمانان، سر پا می‌شد. گوشه دیگر حیاط هم سرپوشیده و مهیا می‌شد برای بانوان محله تا در‌کنار مردانی مستقر در زیرزمین خانه، در این دورهمی مذهبی حاضر باشند.

 

متوسلین به حضرت علی‌اصغر(ع) با تشکیل هیئت کامل شد

 

پویایی ادامه‌دار

تشکیل یک هیئت سینه‌زنی، حکم برداشتن قدم اول را داشت

وقتش رسیده بود تا هیئتی که با حمایت بی‌دریغ کربلایی ابراهیم، همسرش و دیگر اهالی محله وحید، جان گرفته است، قدمی بلندتر بردارد. خرید یک منزل مسکونی و تغییر کاربری آن به حسینیه، هدف ارزشمندی بود که سال‌۸۷ با ایثار و خیراندیشی اهالی، تحقق پیدا کرد.

بین همه خیرانی که برای این کار خیر پیش‌قدم شدند، نام چند نیکوکار دانه‌درشت، در ذهن مردم به یادگار مانده است؛ کسانی مثل مرحوم محمدحسن جمالی که قاضی بود و نیز مرحوم حاج‌علی رضایی که در خیابان حسینی‌محراب، کارگاه موزاییک‌سازی داشت. نام حسینیه نیز با مشورت هیئتی‌ها به مادر حضرت علی‌اصغر (ع) پیشکش و کاشی‌های لاجوردی منقوش به بیت‌الرباب (س) بر سر‌در آن نصب شد.

آن‌طور‌که مسئولان هیئت می‌گویند، این بنا نه‌فقط در مناسبت‌های مذهبی، بلکه برای قرآن‌آموزی نونهالان محله و مهارت‌افزایی بانوان نیز تبدیل به پایگاهی مطمئن بدون چشمداشت مادی شده است؛ به‌طوری‌که اگر مربیان، جهادی و رایگان، قصد آموزش داشته باشند، بابت استفاده از فضا و امکانات حسینیه، هزینه‌ای دریافت نمی‌شود.

قصه رشد و پویایی هیئت، تمامی ندارد و با ورود نسل جدید محله وحید، حال و هوای تازه‌ای پیدا کرده است. خشت همان خشت است و هدف، همان هدفی که چهار دهه پیش در دل جلسات قرآن کودکان و نوجوانان دنبال می‌شد؛ رسیدن به رستگاری از راه ارتباطی زلال با خدا.

 

* این گزارش یکشنبه ۲۵ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۹ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44